مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
معنی پرفکت به فارسی را از این سایت دریافت کنید.
perfect
معنی perfect - معانی، کاربردها، تحلیل، بررسی تخصصی، جمله های نمونه، مترادف ها و متضادها و ... در دیکشنری آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید
perfect
/pərˈfekt//pəˈfekt/
معنی: کامل، درست، بی عیب، اتم، مکمل، سرامد، گسترده، تمام عیار، کاملا رسیده، عالی ساختن، تکمیل کردنمعانی دیگر: فربود، هام، سالم، بی کاستی، بی نقص، تمام و کمال، به تمام معنی، عالی، خوب، کامل کردن، هامیدن، هاماندن، (ریاضی) تام، دقیق، (گیاه شناسی) رجوع شود به: monoclinous، (دستور زبان) زمان کامل، وابسته به زمان کامل، مامبررسی کلمه
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: free from mistakes or defects; flawless.
• مترادف: accurate, faultless, flawless, immaculate, impeccable, true
• متضاد: broken, defective, imperfect
• مشابه: absolute, clean, clear, consummate, correct, exact, ideal, precise, thorough, unerring
- Her performance in the first round was perfect.
[ترجمه ترگمان] عملکرد او در مرحله اول عالی بود
[ترجمه گوگل] عملکرد او در دور اول کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I want this dinner party to be perfect.
[ترجمه ترگمان] میخوام مهمونی شام عالی باشه
[ترجمه گوگل] من می خواهم این شام را کامل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: exactly conforming to the type indicated.
• مترادف: correct, exact, precise
• مشابه: accurate, careful, ideal, rigorous, scrupulous, strict
- a perfect cube
[ترجمه رقیه] یک مکعب کامل|
[ترجمه ترگمان] یک مکعب کامل
[ترجمه گوگل] یک مکعب کامل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: absolute or complete.
• مترادف: absolute, complete, consummate, out-and-out, sheer, thorough, total, unmitigated, utter
• مشابه: arrant, plumb, pure, regular, strict
- I must be a perfect fool!
[ترجمه ترگمان] من باید یک احمق تمام عیار باشم!
[ترجمه گوگل] من باید یک احمق کامل باشم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Out on the lake that day, there was perfect stillness.
[ترجمه ترگمان] آن روز در کنار دریاچه سکوت کامل حک مفرما شد
[ترجمه گوگل] در آن روز در دریاچه، آرامش کامل وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His performance received a perfect ten.
[ترجمه ترگمان] عملکرد او ساعت ده عالی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل] عملکرد او ده کامل را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: completely enjoyable or fulfilling.
• مترادف: best, ideal
• مشابه: greatest, ultimate
- Catching two beautiful bass made it a perfect fishing trip.
[ترجمه ترگمان] با دیدن دو صدای بم زیبا، آن را به یک سفر ماهیگیری تمام عیار تبدیل کرد
[ترجمه گوگل] گرفتن دو باس زیبا، آن را یک سفر ماهیگیری کامل انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in grammar, denoting a verb tense or aspect that indicates that an action or state is completed, as in "They have arrived" or "We had parted." (Cf. progressive.)
اسم ( noun )
• : تعریف: in grammar, a verb tense indicating a completed action or condition, such as past perfect.
• مشابه: future perfect, past perfect, present perfect
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: perfects, perfecting, perfectedمشتقات: perfectness (n.)• : تعریف: to bring to, or nearer to, perfection or completion.
• مترادف: achieve, carry out, crown, develop, round out
• مشابه: accomplish, cap, close, complement, complete, conclude, evolve, finalize, finish, fulfill, mature, polish
- Practice has perfected her drawing skills.
[ترجمه ترگمان] تمرین مهارت های نقاشی او را تکمیل کرده
[ترجمه گوگل] تمرین مهارت های نقاشی خود را کامل کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. perfect knowledge
دانش کامل 2. perfect number عدد تام،عدد کامل
3. perfect stillness
سکوت محض
4. a perfect birthday party
یک جشن تولد عالی 5. a perfect circle یک دایره ی کامل
6. a perfect circle is an ideal impossible to construct
یک دایره ی کامل انگاره ای است که درست کردن آن غیر ممکن می باشد.
7. a perfect gem
یک جواهر بی عیب و نقص
8. a perfect gentleman
یک رادمرد به تمام معنی
9. the perfect bows above her eyes
دو کمان (ابروان) بالای چشم های او
10. the perfect execution of a dive
اجرای بی نقص یک شیرجه (در آب)
11. a perfect stranger
یک غریبه ی به تمام معنی،یک فرد کاملا بیگانه
12. present perfect
ماضی نقلی،زمان حال کامل
13. nobody is perfect
هیچ کس بدون عیب نیست
14. practice makes perfect
کار نیکو کردن از پر کردن است
15. it was a perfect hit and destroyed the enemy's radar
هدفگیری کاملا دقیقی بود و رادارهای دشمن را نابود کرد.
16. only god possesses perfect power
فقط خدا دارای قدرت کامل است.
17. a watch spring in perfect poise
فنر ساعت که کاملا میزان است
18. he is planning to perfect his education right here at home
او می خواهد همین جا در وطن تحصیلات خود را کامل کند.
19. my father's memory was perfect
حافظه ی پدرم نقص نداشت.
20. she looked like a perfect angel
او مثل یک فرشته ی تمام عیار بود.
21. a hall that is acoustically perfect
تالاری که از نظر پژواک شناسی بی عیب است
22. fatima led a life of perfect purity
فاطمه با کمال پاکی زندگی کرد.
23. he breaks the laws with perfect impunity
منبع مطلب : abadis.ir
ترجمه کلمه perfect به فارسی
[صفت]
perfect
/ˈpɜr.fɪkt/ قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more perfect] [حالت عالی: most perfect]
1 عالی بینقص، تمام و کمال، فوقالعاده
مترادف و متضاد excellent flawless ideal superb faulty imperfect
1.Her performance was perfect.
1. اجرای او عالی بود.
2.The weather was perfect.
2. هوا عالی بود.
3.Well I'm sorry—but nobody's perfect.
3. خب متاسفم؛ اما هیچکس بینقص نیست.
4.You have a perfect English accent.
4. شما لهجه انگلیسی عالی دارید [لهجه انگلیسی شما عالی است].
in perfect condition
در شرایط عالی
The car is five years old but is in almost perfect condition.
ماشین پنج ساله است، اما تقریباً در شرایطی عالی است.
a perfect day یک روز عالی
1. It was a perfect day for a picnic.
1. آن یک روز عالی برای پیکنیک بود.
2. We had a perfect day with her.
2. ما روزی عالی با او داشتیم.
perfect timing زمانبندی عالی
What perfect timing!
چه زمانبندی عالی! perfect example
نمونهای عالی/تمام و کمال
This painting is a perfect example of the painter's early style.
این نقاشی، نمونهای عالی از سبک اولیه آن نقاش است.
perfect crime جرم بینقص
There is no such thing as the perfect crime.
چیزی بهعنوان جرم بینقص وجود ندارد.
2 کامل (دستور زبان)
the present/past/future perfect
حال/گذشته/آینده کامل
“I have eaten” is the present perfect tense of the verb “to eat,” “I had eaten” is the past perfect, and “I will have eaten” is the future perfect.
«من غذا خوردهام» زمان حال کامل فعل «غذا خوردن» است، «غذا خورده بودم» گذشته کامل و «غذا خورده خواهم بود» آینده کامل است.
3 تمام (تأکیدی) تمامعیار، کامل
مترادف و متضاد absolute complete total
1.I don't know him—he's a perfect stranger.
1. من او را نمیشناسم؛ او یک غریبه تمامعیار است [او کاملاً غریبه است].
[فعل]
to perfect
/pərˈfekt/ فعل گذرا
[گذشته: perfected] [گذشته: perfected] [گذشته کامل: perfected]
صرف فعل
4 به کمال رساندن عالی کردن، به حد مطلوب رساندن
معادل ها در دیکشنری فارسی: کامل کردن
مترادف و متضاد bring to perfection make perfect
to perfect something
چیزی را به کمال رساندن [به حد مطلوب رساندن]
1. As a musician, she has spent years perfecting her technique.
1. بهعنوان موسیقیدان، او سالها صرف به کمال رساندن تکنیکش کرده است.
2. They have perfected the art of wine-making.
2. آنها هنر شرابسازی را به کمال رساندهاند.
[اسم]
the perfect
/ˈpɜr.fɪkt/ غیرقابل شمارش
5 زمان کامل (دستور زبان)
مترادف و متضاد the perfect tense
منبع مطلب : dic.b-amooz.com